-->
             
 
             ....مردونه 
!!! محلی برای درد دلهای مردونه دور از چشم خانومها
 
     

 :دوستان  

Arzyabi..

اراضی اشغالی
!!چرنديات

آخر دشمنها


پينکلفلويديش



:دشمنان
  

زن نوشت

خورشید خانم

 

Thursday, March 06, 2003

آقا! سلام! مطلب زير رو رفيق عزيزمون برام دو ماه پيش فرستاده بود ولي من امروز وقت كردم پستش كنم! چيز جالبيه و حرف دل خيلي ها رو زده!
سهراب جان! ازت خيلي ممنونم!


بابا عجب وضعيه ها !!!
به جون خودم و حاج پويا قسم که همه جا تو دنيا روز ولنتاين روز دوستي ، عشق ، صفا ، محبت و مرام و معرفت رفقاس ! ولي تو ايران چي روز کلاه برداري خانوما !!! دبيا - طرف امده به رفيق پسرونش مي گه :
-عزيزم !
- بله ؟
تو منو دوسست داري نه ؟
- خوب معلومه که آره
-بگو زيادتا
-خيلي زياد تا
-اگه راست ميگي ثابت کن
-ثابتم ميکنيم
-اگه مي خواي ثابت کني بايد دوتا کار بکني
-من سه تا کار مي کنم عزيزم
-اول بايد ماچم کني
-ماچ ؟ خوب بيا : مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااچ
-مرسي عزيزم تو جذاب ترين پسر رو زميني !!!
-حالا واسه اينکه ثابت ثابت کني بايد برام اون گردن بند کارتيه هه که ?????? تومن بود رو واسه ولنتاين برام بخري تا من به همه دنيا پز بدم - باشه عزيزم - اي جون من - نفس من بيدي - ماچ - موچ - ملچ مولوچ - آخ - اوخ و ...
---------------------- بعد از --- خر-- يد گردن بند !!! -----------------
-سلام خانومم
-سلام بي ريخت ! چه طوري چاقي ؟
-اين چه طرز حرف زدنه ؟
-برو بينيم بااااااااااااااااااااااا !!!!
---------------- خانوم در حال شماره گيري با موال !!! -----------------
-الو سلام کام? خوشگل خودم شب بريم بيرون ؟



آره ديگه داش من - اين دوره زمونه ديگه مرام سابقو چي ؟ نداره!




Thursday, February 27, 2003

اين مدت من خيلي مطلب از دوستان عزيز گرفتم كه سعي ميكنم هر دفعه يكي از اين مطالب رو اينجا بگذارم. بابا دم همتون گرم! من نميدونستم اين همه مرد توي ايران هست!!
مطلب زير رو سياوش عزيز از وبلاگ فالش نت برام فرستاده! سياوش جان ممنونم!

قضيه ما و ضعيفه و اون شب كذائي!

سلام خدمت بر و بچ .
نوکر همتونم به مولي (مولا ) حال کردم با وبلاگتون هوار تا ! اگه اجازه بدين ما هم بيائم درددل از دست اين جماعت ....
ماجرا از اون شب شروع شد ....
حاجيتون . چي ؟ بيخوابي زده بود توسرش . رفت سر جيب باباهه . يه حالي به کليد ماشين داد و زد بيرون . از خدا که پنهون ني از شما چه پنهون که دلم خيلي گرفته بود اون شب . در ميني بوس بابا رو وا کردم و نشستم توش . نوار سلطان داريوش هم که مثل هميشه تو داشبورت بود. خلاصه يه تريپ مگنا هم که روشن کرديم و تريپ غم (ايشا الله نصيب هيچکي نشه ) ماشين رو گذاشتم دنده ۳ و راه افتادم ( بر و بچي که با ماشيناي سنگين کار کردن ميدونند که اين ماشينا معمولا با دنده ۳ به بالا را ميافتن و از دنده ۱و۲ خيلي کم و بيشتر وقتي که بالاي ۶-۷ تن بار + سر بالائي خفن هست استفاده ميشه ) داشتيم ميرفتيم و با سيگار و داريوش حال ميکرديم که يهو نفهميديم چي شده . سر از ميدون آزادي در آورديم .
ددد بيا . اينجا کجاست ما کيئيم ....
خلاصه با خودم گفتم حالا که تا اينجا اومدم . يه سر تا بالا شهر بريم . ببينيم اونجا چه خبره . خلاصه آزادي رو اومديم بالا . تو همت .بعدش هم چمران و جاي شما خالي از سر پارک وي انداختيم تو وليعصر . به به ما در کف خيابون به اين باحالي بوديم که چشممون اوفتاد به يه دکه روزنامه فروشي . گفتم بزا اين گوشه نيگر دارم برم يه ۲-۳ نخ اشنو بخرم تپريپ دود کش بازي . ماشين رو زدم بغل . داشتم با اين پسر همشهريمون (ميتي دکه دار ) لاس ميزدم که اوووووخ يه صداي خفني اومد با خودم گفتم نکنه اين ولد زنا آمريکاي بي ناموس حمله کرد . اما برگشتم ديدم . رقي شوماخره ! يه اپل کورسا به رنگ آلبالوئي! يه ضعيفه بزک کرده هم توش نشسته . مثل اينکه ميني بوس به اين بزرگي رو نديده بود . البت خودش ميگفتم ديدم اما خواستم لائي بکشم ار کنارش . (ما هم تو دلمون يه تيريپپ خنده زديم جون دائي اما به رو خودش نياورديم .گفتيم بزا خوش باشه .
از ماشين پياده شد و با پر روئي تموم گفت ؛اين لکنته رو کي اينجا پارک کرده. ما اولش اومديم خشمناک بشيم اما اين پدر سوخته دلمون نذاشت. گفتم خانم شوماخر ! شما هم جاي آبجي ما . از پشت زدي به ماشين ما . خيالي ني . گو اينکه سپر ماشين ما رو شوهر دادي اما خوب ماشين فکستني خودت که گلگير و چراغ سمت راست + نيم سپرش داغون شده . بيخيال ديگه ما را به خوشي و شوما رو به سلامت .
دختر رو ميگي يهو شد مثل ابر بهاري زد زير گريه . د بيا . چه کنيم با اين طفلک .خوبيت نداره . مرام طيب بازيمون گل کرد و دستمال گلمنگولي که ننمون واسمون درست کرده بود رو از جيبمون در آورديم و اشکاشو پاک کرديم و.جلدي پريديم سيم بوکسول ! رو از تو ماشين در آورديم و ماشين زوار رفتشو بستيم تا به يه تعميرگاه برسونيمش .
خودش اومد جلو کنار صندلي ما نيشست . ما هم مولايي هيچي نگفتيم تا خودش شروع کرد به درد دل کردن که آره . ماشين بابام و اگه بفهمه چي کارم ميکنه و دفعه چهارم هست که دارم تصادف ميکنم و از اين خاله زنک بازيا . اما من اصلا جيکم در نيمد . راستياتش خيلي دلم واسش سوخت . گفتم بورو سوار ماشينت شو تا برسيم . گفت کجا بريم . گفتم کاريت نباشه ! راستياتش تا رسيدم فرحزاد .دم مکانيکي مرتضي کلي تو ماشين داشتم واسه خودم فکر ميکردم . و لعنت ميفرستادم به شيطون . لامصب اين دختره عجب چشمائي داشت. بي معرفت همش تو آينه رو که نيگاه ميکردم چشماش ميافتاد تو چشام .
خلاصه گذشت و گذشت تا با هزار بدبختي رسيديم به تعميرگاه مرتضي و ماشين رو تحويل اوستا داديم و کلي سفارش کرديم که باهاش رو حساب من ارزون حساب کنه . يه جوري هم درست کنه که جلو باباش تابلو نشه . مرتضي هم که بچه محل بود و از اينا گذشته يه مرد با مرام و لوطي . بنده خدا اون هم قول داد که فردا ظهر آماده ميشه اين ماشين .
با مرتضي دست دادم و يا علي گفتم و خدافط .
بعد اين ضعيفه اومد جلو و دستشو گذاشت رو کمرش و گفت : دستت درد نکنه علي آقا . اين موقع شب ميخواي منو وسط اين گورستون تنها بذاري و بري . پس غيرتت کو ؟
د بياااااااااا . خر بيار و باقالي جمع کن . ديدم راست ميگه خوبيت نداره . خر شدم و گفتم بيا بالا تا يه جا برسونمت . سوار شد و اول بسم الله گفت . من اسمم الهه هست بعدم دستشو دراز کرد تا دست بده !
<اين خاطره چون خيلي طولانيه .تا هميجا بيشتر ننوشتم . اگه با قضيه حال کرديد بگيد تا بقيشم واسه دائي بيام >

نوکر هر چي نامرده . که اگه نباشه مرد هم ني ....




Tuesday, February 25, 2003

با تشكر از نيمای عزيز برای نوشته زير:

http://www.nimariver.blogspot.com


ايتماد نباس کرد!

ساموليک خدمت رفقاي پشه کش! آخه به موولا ضعيف کوشي هم حدي داره...بنده که مي بيني اصغر استم اوچيک همه رفقا و خلاصه کتک خورده هرچي با مرام بي رياس!
جونم براتون بگه يکي نيس بگه تخت فنري بيتره يا تخت مرده شور خونه؟ آخه کلاتون به چند که اومدين سيبيل رو به اين ضعفاي رياکار اينداختين؟ ما مرام داريم هرچي ضعيفس اينهو آبجيمون ميبينيم، اون جماعت ثاني الخلق که تو کتشون نميره مرام و صافي چيه! ما صاف و صوفيم مثل کف دس، ايينهو يه داهاتي اومول اما به موولا بي رياييم! بي دوز کلک! بدون اين فريب و نقاشي و بزک رو او صورت! اصغر است و يه دست سيبيل و يه عشق لات بي لوطي کشي، البته نووکر همتونم هسيم که جز خط خطي و اينا جولوتر نرفيم که آجان و فلان و اينا را عمراً دوس نريم.
حرفي بوود؟ آخه نفله هاي نيش خند زن از آجانم زهره نداشته باشيم عومراً از اوناش نيسيم که سيبيل و بالا بديم و عرق تو اين لامصب بيريزيم که آبم هيچ موقع به اين سيبيل گير نکده که ما بخوريم! حلالي هست و حرومي هر چند که ديگه جون اصغر اين بي لوطيا يه کاراي مي کنن که اين چيزا هم پاک از يادمون ميپره و کارد به خونمون ميرسه!
خب، اما چه صابون بينويسين چه سابون که بالاخره باست کف کنه که مي کنه! چه بينويسين زن چه ظن و يک کسره هم از عرب جماعت ايختلاص کنيد به زيرش، باس بشه شک و اين حرفا که بالاي سيکليه و خولاصه ما عمراً به اين جماعت ضعيفه و اينا ايتماد که نريم هيچ حال و حووصله هم نداريم که يه بند يکي که فکر مي کنه خعلي با کمالته بيشينه جولومون و از بزک کاري با ما ايختلاط کنه که هر چي بال بزنه بازم داش ما ميگيم ايتماد به اين جماعت که نريم هيچ يه همچي ايختلاطي عين اينه که سيبيل زده و بي لنگ و کولاه بري تو بازار!
ززززززززززاده نشده که اين اومولي رو روي دومن ما بيبينه! خولاصه بگم که باس مواظب خودتون باشين!ايتماد هم عومراً اگه کردين ديه ايسم منو نيارين که خعلي خط خطي ميشم! به موولا تا خودتون با دستتون اينا رو تو گور نذارين عومراً به مردنشون هم ايتماد نکنيد! از ما گفتن و از شوما هم حالا...
خولاصه زينده باد مردونه... اضافات بيشتري نيست که هر چي با رياست به خاک سپردم و ديه رخصت تا بعد، يا حق.




Thursday, February 13, 2003

يك مرد ديگه هم به جمع مردونه ما اضافه شد! :


آقا ما هم اومديم قاطی مردا...

آرره... داشتم میگوفتم، من بيميرم،تو بيميری...
آخ پاک يادم رفته بود آقامون گفته لاطی ننويسيد!
خب...
من اومدم عضو مردونه شدم که به اين زنهای ضعيف و فلان فلان شده...
آخ پاک يادم رفته بود آقامون گفته به زنها فحش ندين !
خب...
يه روز يه ترکه می ره پيش يه رشتيه...
آخ پاک يادم رفته بود آقامون گفته [...] ننويسيد!
خب...
آره برادر گوش کن ببين چی بهت می گم، ديگه با اين پسره گور به گور شده نگرد...پيف پيف پيف بو می ده، الهی سر تخته بشورنش...الهی مجبور شه بره بادمجون حلقه حلقه کنه...
(صدای آقامون:) به به، به به، چشمم روشن، اينا رو تو وبلاگ حموم زنونه بايد می نوشتی، نه مردونه با اين ابهت و اين جور صحبتا...
خب...الان فهميدم...

شش نکته برای مرد بودن:
1) سيبيل؛
2) گردن کلفت؛
3) شکم در حد حاجی بازاری؛
4) کلاه شاپو؛
5) تسبيح شامقصود اصل؛
6) يک ماشين: حداقل پژو جی.ال.ايکس

البته لازم به ذکره که قبلا اين نکات 10تا بوده:

7) غيرت؛
8) مرام و معرفت؛
9) لوطی گری؛
10) صفا و صميميت و عقش؛
که الان، در حال حاضر به خاطر رفاه حال هموطنان عزيز، چندتا از اين شروط دست و پاگير رو حذف کرديم تا اين شرايط در همه جای ايران قابل استفاده باشه!!!!


سامان سيف‌اللهي




Tuesday, February 11, 2003


حکایت داش اسمال و حوریان
اینترنتی!



همچین امروز کله ظهری پاشدم از خواب یه دهن دره ای کشیدم و صدتا نفرین به این زندگی کردم و کامپیوتر لکندی رو روشن کردم. به خودم گفتم داش اسمال تف به این روزگار که دور و برت یه ضعیفه هم نیسس کمی اذیتش کنی. خولاصه داشتیم غور می کردیم توی اینترنت ننه مرده, یهو دیدیم زااااااااااااااااااااارت. یه عنصر خائن معلوم الحال پیدا شده میون جماعت مردون ایرونی. آخه نوید بی غیرت, این بود رسم رفاقت. گفتیم این یکی دیگه مردونگی حالیشه. ببین رفته چه دکون بازاری باز کرده واس خودش.


حکایت ازین قراره که این جوجه لات بی خطر که خیلی هم ریز می بینمش پاشده رفته یه دونه از این عکاس خونه های سوسولی زده چی بهش میگن آهان گالری! بعد 2 قسمتش کرده. یه قسمت که مال حوریا و ضعیفه هاس و یه قسمت هم واسه مردای خوش هیکل ایرونی مثل حاجیت. داش اسمال گفت بینیم اول حوریا در چه حالن که خیلی گشنم بودجون شوما!

اولی
رو دیدم گفتم ماشاالله,

دومی
رو دیدم گفتم استغفرالله, سومی رو که دیدم داد زدم اصغر یه کتی برفست پری بلنده رو بیاد بالا که بد گشنمون شد! ولی یه سری چرخوندم و دستی به سبیل حنابستم زدم و گفتم داش اسمال گذشت اون دورون قدیم که تو کاباره ها عرق سگی می نداختی بالا و کلی ضعیفه ایرونی و ازبک و روسی دورت بود. زمونه فعلا تر زده بهت. بشین سر جات که هیچ خبری نیس.


بی خیل. گفتیم گور بابای گشنگی حالا بریم ببینیم مرداش چطورن که یهو خعـــــــــــــــلی جون شما اوضام ریخ بهم. یه ضعیفه پاشده رفته یه عکس ازین جماعت سیاه سوخته ها انداخته اونجا گفته بیاین اینم مرد زیبا. اون وخ این به جهنم, صاحب سایتم که یه بچه سوسول اتو کشیدس طرفداری کرده. ای بی مرام, ای نامرد. اینه رسم مروت و مردونگی نالوطی. به جون خودم اگه ایرون بودم شکمت رو سفره می کرم. حالا چهارتا حوری دیدی دست و پات لرزید. ولی دیدم نه بابا بی خیار؛ این حرفا این دوره زمونه صنارم بارش نمی کنن. داش اسمال طرفش مردای زن ذلیل بی بخارن مثل همین پیام چرندیاتی که نوچه هام فوتش کنن رفته لای دست اجدادش!


حالا هرچی مرد که داره اینجا رو می خونه, میره اقلا سه تا عکس خوشکل و مامانی میگذاره اون جا که این جماعت ضعیفه فکر نکنن که خیلی خبره. اسمال می خواست عکس جوونیاش رو بذاره که هیپی بود و بر و رویی داشت ولی دید خوبیت نداره. پیش در و همسایه آبرو داریم داشِ من. خولاصه اینکه به جون ننه چنگیر خان مغول بینم تا آخر همین هفته کسی چیزی نرفستاده رو خط, آب روغن قاطی می کنم خفن.
برم که خیلی گشنمه. عکسا رو دیدم بدجور هوس رون و سینه کردم. اما دریغ از یه دونه مرغ تو یخچال. بریم همون تخم مرغمون رو بخوریم. منت ضعیفه هم نمیکشیم.

به سلومتی داش اسمال و هر چی لوطیه.

اسمال گاوکش( پژمان سابق )


پانوشت: متاسفانه به بقیه که میرسه هیچ کسی چیزی نمی گه, به من که می رسه نمی دونم چرا این آقایون زی زی حساس میشن. این متن مسلما طنزه. این متن هیچ گونه مساله غیر شرعی نداره. اگه فکر نادرست کردین برید مختون رو با وایتکس پاکسان بشورید که بعضی از مخ ها رو جدا باید با وایتکس شست!





Sunday, February 02, 2003

اولين روز آفرينش!

يه رفيق با مرام ،‌نويسنده وبلاگ اســـــير، ما رو خجالت دادن و مردونگي كردن و مطلب زير رو برام فرستاده ‌اند. رضا جان .. از لطفت ممنون!

اين مطلب رو چون باهاتون حال کردم ميفرستم اگه هم نزاريد تو وبلاگ خيالي نيس داداش خودتونو عشقه

اما مطلب:

دادش وبلاگتونو ديديم و کلي حال کرديم ميدوني چيه؟؟ما مردا هر چي ميکشيم از اين مرام و معرفتمونه به مولا همون روز اول که خدا يه مرد ساخت اومد پيشش و گفت داش من ميبينم که تنهائي و من خوش ندارم مردي رو تنها بيبينم ميخواهي در عرض جيک ثانيه و سوت صدم ثانيه، واست همدم بسازم؟؟آخه يه هوا از گلي که تو رو ساختم باقي مونده ميخوام بريزم دور ولي اگه مجلي نداره يه چي باهاش ميسازم که کارهاي تو رو بکنه و برات غذا و اين چيزا درست کنه!!!
اما آدم که مرد بود گفت: آ خدا ما رو بيخيال دنبال دردسر نميگرديم تنهائي بيتر ميحاليم و يه جور ديگه زندگاني ميريم!!خدا وکيلي يه چي نسازي که ما توش بمونيم!!
خدا هم زن رو آفريد و مرد با ديدنش دلش سوخت و گفت اي بابا اين ضعيفه که نمتونه رو پاي خودش وايسه بزار يه تريپ هواشو داشته باشيم و ايول بازي و اين حرفها براش بريزيم وسط خلاصه با هم رفتن تو بهشت و مرد قول مردونه داد که چي؟؟اين ضعيفه رو تنها نزاره خلاصه خدا اومد گفت دادش من از اين ميوه نخور مردونه من حال نميکنم کسي از اين بخوره مرد هم گفت قربون دائي، تو که منو ميشناسي من مردم، سرم بره قولم چي؟؟ نميره! بعد خدا بهش گفت پس ايول! به اين ضعيفه هم بگو نخوره، چون من کاراي مهمتر دارم!!!فقط اومدم بيبينمت و برم!
اما اون زن نالوتي کرد اونکارو که نبايد ميکرد و خوردش از اون ميوه خدا هم حسابي تريپ عصبانيت و خشم و اينا ريخت وسط! به مرد گفت بزار حالشو من بيگيرم ولي مرد قول مردونه داده بود که چي؟؟از اين ضعيفه دفاع و اين حرفها! خلاصه لوتي گري کرد و گفت داداش! به خاطر ما بيخيل! خدا هم گفت: بابا فقط به خاطر تو کاريش ندارم! ولي بايد از بهشت چي؟؟بره! خلاصه مرد ياد قولش افتاد و اينکه مرد سرش بره قولش چي؟؟نميره! گفت: خدا جون من اسيرتم خيلي هم باهات ميحالم ولي قول دادم منم باهاس که با اين برم والا معلوم نيست چي سرش مياد و من کلي تريپم ميريزه به هم! خدا گفت: بابا کوتاه بيا! تو که کاري نکردي! ولي مرد هي تريپ داش مشتي ريخت و خدا هم يه ايول تو دلش به غيرت مرد گفت و کلي حال کرد از اين آفرينشي که انجوم داده ولي پيش خودش گفت: کاش اون يه هوا گل رو ميريختم دور ولي اين ضغيفه جماعت رو چي؟؟(خودتون حدس بزنيد چي!)
نوکرتونم خلاصه اميدوارم که در کاراتون موفق باشيد و به اين زنا نشون بديم که چي؟؟داداش هر چي باشه شما رو به خاطر ما ساختن!!!

قربون همگي مردا اوچولوتونم به مولا




Sunday, January 26, 2003

يك مرد هميشه يك مرده! حتي اگر رشتي باشه!!‌

مطلب زير رو آقاي دندونپزشك زحمت كشيدن و برام فرستادن. بقيه دوستان هم اگه مطلب جالبي دارند بيزحمت برامون بفرستن تا بتونيم در مقابل جماعت زنانه سرمون رو بالا نگهداريم!!
دنتيست جان ازت ممنونم!


بنده بسیار مفتخرم که اعلام کنم یک مرد از خطه مردپرور رشت(!) هم در این وبلاگ مردانه قلم فرسائی می کند. درواقع چون پسر اصغر آقا (همسایه ما) در منزلشان اهل وبلاگ است و وبلاگ مردونه می خواند و خانم ما نیز معمولا در غیاب (و اخیرا در حضور) شخص بنده در منزل اصغر آقا مشغول است، ایشان که صبح به منزل آمدند به ما گفتند که فرهاد چه نشسته ای که مردانه بی تو چون مرغانه است بی زرده! برو و ضمن افاضه کلام، آمار آن مرد کلاه به سر قوی هیکل را که در زمینه وبلاگ هست برای من دربیاور.
قبل از ورود بنده به این جمع عرض کنم که این رشت- آن رشت نیست این مرد کجا و آن گیله مرد کجا ! (یعنی آووووو...آن رشت کجا- اینجا کجا؟)‌
.پس فردا اهالی غیرتمند رشت شاکی نشوند که این مرد آبروی ما را برده و تهمت زده! بلکه رشت و رشت آباد و قریه های اطراف فقط با شهر ما تشابه اسمی(!)‌ دارند و ما اهل رشتیم و آنان اهل رشت!.
حال که وبلاگ مردانه است و ورود زن جماعت ممنوع بگویم از مرد رشتی. مرد رشتی رئیس خانه است و زن رشتی مدیر عامل. یعنی اگر نبود مرد رشتی طبعا زن رشتی ککش هم نمی گزید. به همین دلیل است که چون زن رشتی مدیر است و خودسر گاهی در منزل اصغرآقا حضور به هم می رساند! پس واقع اینطور است که در بعضی مکاتب (مثلا رشتی) هم جای مرد و زن وهم مسئولیتهای آنها با هم عوض می شود ( همین طور است جای مرد و همسایه).
پس خلقت آدمیزاد اینگونه است که قابلیت های مشابه درتمامی ابنای بشر موجود می باشد اما بعضی در تقویت آن کوشاترند چنانکه این مرتیکه بي ناموس (اصغر آقا) از ما کوشا تر بوده است!! .....